آخرین مطالب
امکانات وب
هفت ایستگاه بیشتر نبود تا خانه ات ای یارِ من , اما کنون هفتاد سال من این مسیر را میروم , هی دورتر از سالِ قبل , هی دورتر از ماهِ قبل , هی دورتر از روزِ قبل . هی رفتن و هی دور شدن , به خنده با هر نا کسی شاید که بشناسد تو را , به دلخوشی از یک دروغ هر لحظه را مجبور شدن . حتی سرِ این کوچه هم آن گلفروشِ خنده رو یادش نمی آید تو را , در ثبتِ احوال گشته ام بینِ هزاران هم اسم . اصلا نبودی از ازل یا که منم عاشق شدم , عاشقِ یک خواب و خیال . خسته ام...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته ام دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rezanooroozi بازدید : 6
جهان آبستنِ هزار حادثه است , اما هر هزار به ویرانگریِ تو نبود . که چشمانت به آتش می کِشد مرد را , که درد افزون می کند بر درد , که می خشکاند بر لبانم لبخند , که تو آرزوی محالِ منی . من خود از خدا خواستم که عاشقم کند , اما نمیدانستم که دردِ دوری پیر می کند آدم را , نمیدانستم به جنونم می کشاند , نمیدانستم که روزی در به در به دنبالِ حادثه ای که تو باشی خواهم گشت . خسته ام...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته ام دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rezanooroozi بازدید : 12
عشق تنها یکبار اتفاق می افتد ، تنها یک بار است که دل و دست میلرزد و به جانِ آدمی آتش می افتد . بعد از آن هرچه که روی میدهد عادت است و تکرار و تکرار . شاید آدمِ دیگری بعده ها واردِ زندگیمان شود و ما دوستش داشته باشیم ، شاید سالهای مانده را در کنارش زندگی کنیم ، اما هرگز آنکس را که برای اولین بار خواب از چشمانمان ربود فراموش نخواهیم کرد ، حتی در آغوشِ دیگری . مح خسته ام...ادامه مطلب
نشسته است ، با ترازوی کوچکی در گوشه ای از میدان ، نه حرفی نه سخنی ، تنها نگاه میکند به جمعیت رنگارنگی که از مقابلش عبور میکنند . پر است از درد ، از گشنگی ، اما خالیست از حرص و طمع ، تنها راضیست به نانِ شبش . نه خود توان دارد نه ترازوی کوچکش که چون شیخانِ همیشه در انزوا مست به قضاوت بنشینند مردمان را ، که بسنجد سنگینی ایمان و عملِ دیگران را . آنکس که محتاجِ قرص خسته ام...ادامه مطلب
خاک میخورد کهنه عشقیلا به لای هزار تصویر قدیمیدر صندوقچه ی ذهنم ،پیدایش نمیکنم .کاش به کودکی ام برگردم ،آنجا که تو هنوز بودی ،آنجا که عشق طعمِ آبنبات های چوبیِ ارزان قیمتی را داشت ،که تو برایم میخریدی .با حال و روزی که این روزها دارم ،اگر به تو برگردم دیگر محال است که دست هایت را رها کنم .دیگر محال است که به آسانی از خنده هایت گذر کنم ،مطمئن باش این بار اگر به گذشته برگردم ،میگذارم در قایم باشک بازی کردنمان تو پیدایم کنی ،تا در دم در میانِ دستانت جان بدهم برای همیشه .حالِ خوبی ندارم ،بهانه گیرم ،دلم تو را میخواهد و بس .کاش به روزهای با تو بودن برگردم ،ای ک خسته ام...ادامه مطلب
خوش باشی و زنده به عشق ، گرمای آغوشتان مستدام ، همانگونه که هست سرمای زمستانِ آکنده در سینه ام . بخند و به یادت نیاور اصلا ، دلباخته مردی بود چون کوه ، که حال سالیان است هر شب یادِ تو می افتد و به عمقِ هزارن دریا فرو میریزد . از من مشتی خاک بیش نماند ، از تو اما باغِ گلی نورسته . بخند و نگذار هیچ تلخیه جا مانده از گذشته ای ، کدر کند عشقِ تازه ات را ، حتی منی که همچون بختکی به جان یادت افتاده ام . زندگی کن با آنکه دوسش داری ، با آنکه دوستت دارد ، من و این دیوانگی های مزمنم را هم دفن کن در گذشته ات ، از یاد ببر مرا ، منی را که جز چهار گوشه ی این اتاق پناهم ن خسته ام...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته ام دنبال می کنید
برچسب : زندگی, نویسنده : rezanooroozi بازدید : 8
من ، این شیرِ پیرِ زخم خورده ، کجا باید جان میدادم جز در میانِ آغوشِ تو . تلخ منم ، تحمل کن مرا . بارِ سینگین بر شاخه هایت منم ، تاب بیاور مرا ای سروِ سبز سهی . از من اندکی زندگی مانده و خسته نفسی . تحمل کن مرا تا نگاه کنی ، از این شیرِ مرده در گرمای آغوشت ، ققنوسی زاده خواهد شد مملو از عشقِ تو . پس از این همه خفتن در تابوتِ زندگی ، مرا شروعی دیگر لازم است ، تا نغمه خوان شوم از برای شادی ، تا تلخ نگویم از عشق ، تا برای گفتن از تو بر تنِ این همه واژه ی بیگناه زخمی نزنم . خسته ام...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته ام دنبال می کنید
برچسب : شیرِ, نویسنده : rezanooroozi بازدید : 14
اگر آمدی و نبودم ،اگر دیر آمدی و رفته بودم ،
نشانم را از خاک بگیر .
بعد از این همه دوری اکنون زمانِ آن رسیده است ،
تا جبران کنی روزهای نبودنت را ،
این همه بهارِ زمستان شده را .
من تشنه ام ،
این خاک تشنه است به لبانِ تو .
ننوشیدم از لعلِ لبت اما ،
اینبار بوسه بزن بر خاکِ سرد و مرده ام ،
تا بروید از گورم ،
لاله زاری پهناور ،
از عشقِ تو .
هرچند میسر نشد وصالِ من و تو ،
هر چند نشد تا دیگران ما را برای همیشه کنارِ یکدیگر
ببینند ، اما ،
تو ای بانوی من ،
دعوتی اکنون ،
تا ببینی چگونه تنم میزبانِ عروسیِ موریانه هاست . خسته ام...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته ام دنبال می کنید
برچسب : لاله, نویسنده : rezanooroozi بازدید : 6
شاهد بر این حالِ زارم خدایت بود و بس ،که بریده بریده شد در سینه ام نفس .
مرا به بلای دوری ات نسنج ،
که این مرد از قدیم عاشق بوده و هست .
ماه را از شبانم نگیر ،
مگر جز همان چراغ روشن در خانه ی درویش چه هست
؟
شب از کنارِ پنجره سر میرود ،
تو از یادِ من .
جنون تاوانِ وابستگی است و وابستگی تاوانِ عشق ،
تو باید بشناسی این مجنونِ وابسته ی عاشق را .
من مالامالم از تو ،
مثالِ ابر مملو از باران .
من باخته ام جز تو از برای تو هرچه که داشته ام ،
تا تو باشی دارایی ام .
من خسته و تکیده ،
کوچ کرده ام از میانِ مردمانِ این دنیا ،
تا تو باشی تمامِ دنیای من .
منصف باش اندکی ،
دردِ افزون بر دردم نشو ،
هیزم بر آتش خسته ام...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته ام دنبال می کنید
برچسب : خدایم, نویسنده : rezanooroozi بازدید : 6
شومم از برای تو که می رانی مرا ؟! همانم ، تنها کلاغِ سیاه نشته بر شاخه ی تک درختِ حیاطِ خانه ات . ننگم برای تو که پاک میکنی مرا از دامنت ؟! چون کنعان برای نوح ، چون قابیل برای آدم ؟! هربار سمتِ تو آمدم دور شدی و نیست ، چون مانده در کویری ، دلخوش به سرابی که نیست ، یا چون خاکی خشک ، منتظرِ بارانی که نیست . کم هستم و ناچیز پیشِ چشمانت ، نمی بینی مرا ، بی قیمتم و نمیخری مرا ، تو با ارزش ترین دارایی ام و من برای تو آن بی بها ترین . چه دردی می کشد آن آدمکِ چوبیِ رنگ و رو رفته ای که هرگز خریداری نداشته است ، میانِ انبوهِ عروسکان پر زرق و برق . خسته ام...ادامه مطلب
ما را در سایت خسته ام دنبال می کنید
برچسب : ترین, نویسنده : rezanooroozi بازدید : 7